برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:58
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:58
همه ی آدما، insecurity هایی دارن. حتی توی حوزه تخصصی خودشون! مثلا ممکنه supervisorت باشه، مامانت باشه، یا هر ارتباط اجباری دیگه، که جلو کاراتو بگیره چون از یه چیزایی می ترسه.
یعنی می گم اینقدرا روی کسی حساب نکن. اینکه خدا وجود داشته باشه و بری ازش بپرسی چی کار کنم، خب خیلی راحت می کنه زندگی رو. ولی لزوما هم چنین خدایی وجود نداره. حتی توی مسیله های ساده تری از زندگی، مثل research !
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 119 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40
توی ذهن گم شدن، از ویژگی هایش بود.
فهم کردن بدون کلمه!
و قطعا که تنهاست اوکه در ذهن زندگی می کند. گرچه، وسیع می شود و می فهمد، و با کلمات، با خودش بیان می کند.
تو فهمیدنِ بی کلمه را بلدی؟
اما حالا می خواهد تلاش کند، زبان را از بر کند.
وی، 14 سال پیش تصمیم گرفت کلمه ها را فراموش کند. و فراموش کرد. که از قید کلمه و ساختار فرار کرده باشد.
حالا اما، باز باید حافظ و ابتهاج خواند. سعدی و فردوسی و حتی مولانا.
باید کلمه را فهمید.
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 118 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40
یه روزی، می گفتم که چرا اینا به عاشق می گن مست؟ :|
الآن کاملا می فهمم چرا:نگاه_به_آسمون
و بهتر از این قیاسی ممکن نیست که نیست که نیست.
دفعه بعد کسی گفت بریم بار، بگم جاش برو عاشق شو. واللا! :دی
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 127 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40
آدم باید تکلیفش با خودش مشخص باشه. آدم باید با خودش رو راست باشه.
وقتی که بود، با بقیه هم می تونه رو راست باشه.
بهانه و اینکه چی بود و چی شدم نداریم.
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 116 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40
نمی دونم که مشکل اینه که با ناخوشایندی ها رو به رو شدم که از کار افتادم و ازشون فاصله بگیرم مشکل حل می شه وقتی برگردم؟
یا اینکه نه! باید بمونم توی دل ناخوشایندی ها و اونجا حلشون کنم تا درست شه همه چیز؟
خیلی سوال سختیه. بستگی داره ناخوشایندیه چی باشه دقیقا. شایدم بستگی نداره. ولی باید دقیق دونست که مشکل چیه تا بشه حلش کرد.
امروز چقدر روز نارنجی و کِرمی ایه.
این حالو دوست ندارم.
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 113 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 110 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40
می گم الف، می گه نه.
می گم جیم، می گه نه.
می گم ت! می گه نه.
نگاش می کنم
با تعجب نگام می کنه.
می گم الف؟ می گه مهم نیست. الف یا جیم یا ت.
توی دنیاهای موازی، توی یه دنیا زندگی می کنیم.... :)
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 117 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40
مامان می گفت خیلی تحت تاثیر بقیه ای! نبودم اونقدر... ولی بعدش رسیدم به جایی که شدم. خیلی!
حالا می فهمم یعنی چی تحت تاثیر بقیه بودن یا نبودن.
نتیجه ی این قسمت از سفر اینکه تغییر فکرت باید از دلت باشه، نه از بیرون. :)
احساس refine شدگی(!) دارم! واضح شدنِ یه بعدِ به ظاهر معلوم.
با تمام وجود فهمیدنِ اونچه نمی خوام، که بله. از تجربه ی سخت میاد.
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 121 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40
در این نقطه از زندگی، به عشق توی نگاه اول اعتقاد پیدا کردم.
بله، باورش سخته! اونم اینکه من بگم!
آدم توی سی سالگی هم مثل سه سالگی عاشق می شه؟ شایدم قوی ترین نوع عشق همون عشق سه سالگی باشه...
و می فرمایند که:
بگو تو رو قبلا کجا دیدم؟
که انقدر حرفامو می فهمی؟
مثل پرستاری شده واسه، این عاشق دیوونه ی زخمی...
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 123 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40
هر لحظه زندگی، یه فرصته واسه تمرین اونچه بهش باور داریم...
به روزرسانی امروز: نه تنها این، گاهی یه هدیه ست! دوای یه درد! به سمتش برو، درها یکی یکی به روت باز می شه. چرا قبلش نمی شد؟ خودم داشتم می بستم... وگرنه تا اونجا که می رفتم، در هم باز بود... :)
برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 108 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40