Deep Inside!

ساخت وبلاگ

قبل ترها، خیلی بیشتر توی دنیای خودم بودم و کمتر حرف می زدم.

نوشتن برام خیلی راحت تر بود تا رو به رو صحبت کردن و دلیلشم این بود که می خواستم اونچه در ذهن دارم رو منتقل کنم.

شاید برای یک نامه چند خطی، چند ساعت وقت می ذاشتم، یا برای یه پست توی وبلاگ شخصی. اما آخرش می شد همون چیزی که توی ذهنم بود. دست کم این بود که بارها بهش فکر کرده بودم تا اونچه دقیقا توی ذهنم هست رو بنویسم.

یکی از باحالی های زندگی این بود که جای نوشتن یه متن، چندتا کلمه پیدا کنی و گفتنشون تمام اون تصویر ذهنی ای که داری(با تقریب خوبی) رو به مخاطب منتقل کنه.

و ساعت ها فکر می کردم تا یه تصویر ذهنی رو با مثلا سه تا کلمه ی دریا، طوفان و بنفش خاکستری بیان کنم.

توی زندگی بارها تصمیم گرفتم بیشتر برم به سمت اجتماع و آدم ها. هر سری، قدم های بلندتری برداشتم و خب سخت تر شد.

یه جایی که برای خیلی عجیب بود، حرف زدن برام همون قدر آسون شد که نوشتن. و از یه جایی به بعد، حرف زدن آسون تر از نوشتن بود چون که خیلی بهتر می شد که با انتقال احساس، حرفتو بزنی و همه چیز خوب باشه.

حتی برام خیلی عجیب بود که چطور نوشتن برام اهیمیت قبل رو نداره... گذشت... پیش رفتیم!

امروز روزیه که دوست دارم دوباره بنویسم چون حس می کنم که نه حرف زدن و نه نوشتن، اونچه توی ذهن دارم رو منتقل نمی کنه.

انگار که توانایی نوشتنم رو گم کردم در گذر سال ها.

اینو وقتی متوجه شدم که متن یه آدم خیلی تصادفی رو خوندم و چقدر حس گذشته های پر نوشته رو در من زنده کرد.

دفتر خاطره ای باید!

Communication Models...
ما را در سایت Communication Models دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 130 تاريخ : شنبه 29 دی 1397 ساعت: 2:07