Once upon a time, Thoughts again

ساخت وبلاگ

بعد از این همه نوشتن، بعد از این همه قانون در آوردن، به جایی می رسی که دیگه هیچ قانونی اونقدر هیجان زده ات نمی کنه.

به جایی می رسی که انگار باید یه راه جدید پیدا کنی برای یادگرفتن و پیش رفتن. ( و صدای زنگی توی گوشت که می گه نکنه بزرگ شدی؟

گویی ازش فراری بودی... 

دنیای آدم بزرگا با این همه مشکل... اما چرا؟ یعنی دنیای کوچکتری ها، مشکلی نداشت؟

انگار نه؟ از این رو که با خودت در صلح بودی... اما از یه روی دیگری که شاید هیج نمی فهمیدی، حتی از خودت.

اما احساست سرشار بود... اما از غفلت؟ یا شاید درست این باشه که آگاهی مهم نیست؟ و ما فریب خوردیم که به دنبال آگاهتر شدن می گردیم؟ و شایدم نه؟

خوابم... باید PhD برم. باید روزگار بگذرانم... باید فکر کنم... باید فکر نکردن بیاموزم... و بسیار چیزها... و بسیار چیزها... :)

راستی بزرگ شدن اینقدر ترسناکه؟ یا شاید راه جدیدی که اتفاقا باید پیش بری و با سوال هات هم هم خونی داره؟

شایدم اصلا چنین چیزی وجود نداره. تغییر بزرگی که از اونجا به بعد بزرگ محسوب می شی با تمام بدبختی هاش، شاید وجود نداره واقعا.

پرانتز بسته.

پس چطور باید یاد گرفت؟ اون مدل جدید زندگی چیه که دنبالش بگردم؟


Communication Models...
ما را در سایت Communication Models دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mahsaae بازدید : 159 تاريخ : شنبه 29 دی 1397 ساعت: 2:07